زخمی تر از همیشه از درد دل سپردن
سرخورده بودم از عشق در انتظار مردن
با قامتی شکسته از کوله بار غربت
در جستجوی مرحم ، راهی شدم زیارت
رفتم برای گریه رفتم برای فریاد
مرحم مراد من بود ، کعبه تو رو به من داد
ای از خدا رسیده ، ای که تمام عشقی
در جسم خالی من ، روح کلام عشقی
ای که همه شفائی ، در عین بی ریائی
پیش تو مثل کاهم ، تو مثل کهربائی
هر ذره از دلم را ، با حوصله زدی بند
این چینی شکسته ، از تو گرفته پیوند
ای تکیه گاه گریه ، ای هم صدای فریاد
ای اسم تازه ی من ، کعبه تو رو به من داد
من زورقی شکستم ، اما هنوز طلائی
طوفان حریف من نیست ، وقتی تو ناخدائی
بالاتر از شفائی ، از هر چه بد رهائی
ای شکل تازه ی عشق ، تو هدیه ی خدائی
با تو نفس کشیدن ، یعنی غزل شنیدن
رفتن به اوج قصه ، بی بال و پر پریدن
نظرات شما عزیزان: